امروز مستِ مست بودم. مستِ از لذت حس کردن تریِ بارون روی تنم، روی صورتم، روی دستام. حس خوبی بود، اونقدر خوب که کلاهِ هودی رو هم کشیدم پایین و صورتم رو به سمت آسمون گرفتم تا ماکزیمُمطور، آرامش بارون رو حس کنم. شاید باورتون نشه، اما احساس میکردم که قطرههای بارون دارن با من حرف میزنن؛ چی میگفتن؟ خب، حقیقتش زمزمههایی میشنیدم. زمزمههایی که فقط با نُتهای موسیقی «شهر خامُش» استاد کیهان کلهُر شنیده میشه. با نُتهای این موسیقی تو
مدح شاه ولایت امیر المومنین علیه السلام توسط مرحوم صاحب تبریزی شاعر مشهور:
ای سواد عنبرین فامت سویدای زمین
مغز خاک از نهکت مشکین لباست خوشه چین
موجهای از ریگ صحرایت صراط المستقیم
رشتهای از تار و پود جامهات حبل المتین
غنچه پژمردهای از لالهزارت شمع طور
قطره افسردهای از زمزمت در ثمین
در بیابان طلب یک العطش گوی تو خضر
در حریم قدس یک پروانهات روح الامین
مصرع برجستهای دیوان موجودات را
از حجر اینک نشان انتخابت بر جبین
میهمانداری به ال
درباره این سایت