نتایج جستجو برای عبارت :

بودند افتخار این سرزمین و.

بی ارزش ترین نوعِ افتخار، افتخار به داشتن ویژگی‌هایی است که خود انسان در داشتنشان هیچ نقشی ندارد:
مثلِ : « چهره، قد، رنگ چشم، ملیت، ثروت خانوادگی و...»
«از چیزایی که خودتان به دست آورده اید حرف بزنید...مثل: انسانیت، مهربانی، گذشت، صداقت و...!!!»
✅ آدمی را ادمیت لازم است: عود را گر بو نباشد هیزمی بیش نیست...
در اساطیر یونان باستان، از شخصیتی افسانه ای به نام پروکروستس نام برده شده است
او همه مسافرانی که قصد ورود به آتن را داشتند، روی تختی می خواباند و اگر مسافری، کوتاه تر از اندازه تخت بود، آنقدر او را می کشید تا اندازه شود یا اگر هم بلندتر بود پاها یا دستهایش را قطع می کرد
از نظر پروکروستس تنها اشخاصی درست و کامل بودند که به اندازه تخت او بودند!
داستان این تخت داستان هر روز زندگی ماست...در حقیقت تک تک ما آدم ها که خود را جزو افراد روشن و باسوا
دل نمی‌کندند.
از هم دل نمی‌کندند. دو ماه کنار هم بودند. برای هم جا باز کرده بودند و خودشان سخت نشسته بودند. وقت گریه و توی تاریکی دستمال‌هایشان را با هم قسمت کرده بودند. اسم هم را یاد گرفته بودند. بچه‌هایشان از خوراکی‌های هم خورده بودند و در دفترهای مشترک، با هم نقاشی کشیده بودند. جانمازهای تو کیفی‌شان را به هم قرض داده بودند. منتظر رسیدن هم مانده بودند. بعضی‌ها هم‌مسیر شده بودند و خانه هم را یاد گرفته بودند. شانه به شانه هم لرزیده بودند
 
چهار تا دوست که 30 سال بود همدیگه رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن. بعد از یه مدت یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون…اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس شرکت. پسرم ان
عکسش رو پشت تریبون درحال پرزنت مقاله ای که نوشته میبینم و قند توی دلم آب میشه از اعتماد به نفسش و آرامش همیشگیش حتی در مقابل اونهمه آدم از هزار نقطه ی دنیا...
براش نوشتم بهت افتخار میکنم...خیلی!
نوشته افتخار نکن،دوستم داشته باش...
#به تاریخ سخت ترین روزهای زندگیم و جدال با سخت ترین تصمیمات!
توی فضای مجازی یکی به کرد بودنش افتخار می‌کنه، یکی به ترک بودن و دیگری به لر بودن.
به نظرم چنین تفکری بیهوده‌اس!
آدم باید به انسان بودنش افتخار کنه.
تفکر من هم بیهوده‌اس! 
چون که انسان بودن هم افتخار چندانی نداره!
کافیه یه نگاه به اطرافتون بندازید تا منظورم رو متوجه بشید.
 
پ.ن: فکر کنم بهتر باشه از این به بعد، پست‌ها رو به زبان عامیانه بنویسم. اینجوری هم راحت‌تر میشه با منظور نویسنده ارتباط برقرار کرد هم اینکه فرقِ پست‌های روزمره‌ام با پس
⭕️ کنایه مجری تلویزیونی به عادل #فردوسی_پور/ "با افتخار به قوانین سازمان احترام می گذارم"
"محمدرضا احمدی" مجری ورزشی #شبکه_سه در صفحه اینستاگرام خود نوشت:
افتخار داشتم به گروه خوب و ‌حرفه‌ای مسابقه #ستاره_ساز اضافه بشم.
از زحمات محمدحسین میثاقی عزیز تشکر می‌کنم و براش در عرصه جدید و برنامه فوتبال برتر آرزوی موفیقت دارم.
ما مدیون #تلویزیون هستیم و با افتخار به قوانین و چارچوب‌های سازمان احترام می گذاریم.
چهار سال پیش چنین روزی و ساعتی در تدارک و آماده شدن برای دفاع بودم. روزی بود که وجودم سراسر از افتخار و خوشحالی بود.. شاید بگم آخرین موفقیت و حس خوب به خودم اون روز بود. تا حالا نتونستم از مدرکم استفاده کنم و بهش افتخار کنم ولی امیدوارم امیدوارم کاری در حیطه اش و کاری که لیاقتم را نشون میده، نصیبم بشه
آفرین سوی بسیجی جلوه گاه افتخار/شدتجلی پرستش از برای کردگار/درحریم حضرت حق اسوه والگوشده/رادمردبابصیرت ازبرای روزگار/نیت واشک بسیجی باعث صبروظفر/لطفهای حق برایش دائما شد آشکار/ازولای آل احمد بابصیرت گشته است/لشکراسلام وقرآن آن عزیز تک سوار/میدهدهردم شکستی بهر دشمن ازغرور/میرودراه امام وهر شهیدی آن نگار/دررکاب رهبر خود دائما آماده باش/بعد سختی زمستان شدتجلی بهار/فتنه وهر انحرافی رابکوبد این بسیج/ازبرای کشورما افتخار ویادگار/لشکر آخر زم
حس اصحاب کهف بهم دست داده
بچه های وب کلی دچار تغییر و تحول شدن!
شایان و پریا (تماما مخصوص) یه پروسه ی طولانی عاشق شدن و پروسه ی طولانی تر شکست عشقی داشتن...
پریا شخصا بهت افتخار میکنمخیلی زنیدمت گرم
به توام افتخار میکنم شایان ولی نه به اندازه پریا
ایکس و معلوم لیموی عزیز نوبت شماست دیگه وقتشه استین بالا بزنیدکام آن
 
دانش آموزان نیشابوری در مسابقات فرهنگی و هنری کشوری افتخار آفرینی کردند .
دانش آموزان پسر نیشابور که در قالب دانش آموزان خراسان رضوی در سی و هفتمین دوره مسابقات کشوری فرهنگی و هنری شرکت کرده بودند موفق شدند 3 مقام کشوری کسب نمایند .
در این دوره از مسابقات 81 دانش آموز نیشابور موفق به کسب رتبه های برتر خراسان رضوی شدند و 3 دانش آموز پسر و 3 دانش آموز دختر به مسابقات کشوری راه پیدا نمودند که در گروه پسران هرسه دانش آموز به شرح زیر موفق به کسب رتبه
فقط دلم میخواد الان این بغض رو بریزم بیرون. 
طاقت دیدن فروپاشیدن زندگی رفقامو ندارم...
من به همه تلاش هات به همه خستگی ناپذیری هات برای نگهداشتن زندگیت افتخار میکنم رفیق....
کی میدونه این درد های تو اوج جوونی، این شکسته شدن های ظاهر چهرمون تو ۲۴سالگی وقتی برای نگهداشتن و ترمیم و بازسازی روابط زندگی مشترکمونه چقدر باعث افتخاره.
افتخار نداره دختر خونه موندن و توی راحتی گذران عمر کردن...
#یا_هادی..
بی تی اس مجددا افتخار افرینیده و تو مراسم vmas که معتبر ترین مراسم برای موزیک ویدیو هاست دو تا جایزه برده.جایزه بهترین گروه(بهترین موزیک ویدیوی گروهی)وبهتریم موزیک ویدیوی کی پاپو کسب کرده.گرچه خودشون نبودن.خیلی حیف شد.
 
 
 
 
 
 
 
 
 
امروز احتمالا اخرین روزمه و میرم دعا کنید بتونم بازم بیام.
 
رامتین.
به افتخار اونایی که...

.
+به افتخاراونایی که میدونی هیچ وقت نمیتونی بهوشن زنگ بزنی ولی بازم دلت نمیاد شمارشونو از دفترچه تلفن گوشیت پاک کنی!!
.
.
+به افتخار عقرب!که به خواری تن نمیده!عقرب وقتی توآتیش می ره دورش رو آتیش میگیره .برای اینکه کسی ناله هاشو نشنوه با نیشش خودش رو میکشه!!!
.
.
+به افتخار سیم خاردار!که پشت و رو نداره!
.
.
+به افتخار اونی که باخت تا رفیقش برنده بشه.!
.
.
+به افتخار همه ی اونایی که مثل گل آفتابگردونن.چون به گل آفتابگردون گفتند:چراشب
فقط باید بگم تو این همه سال ۲ تا افتخار شاگردی دارم سر ادبیات
اولیش آقای روستا بود کلاس هشتم دومی آقای شادمانی معلم الانمه
هفتم یه قلمبه ای بود اسمش یادم نیست
نهم آقای جان محمدی
دهم هم یادم نیست اینقد مزخرف بود
یازدهم انصافا معلم خوبی بود آقای شاهعلی ولی خب به خاطر المپیاد واقعا افتخار شاگردی نداشتم
اما این دوازدهمیه سلطانه
رسول اکرم صلى ‏الله‏ علیه‏ و‏ آله به هر کس برخورد مى ‏نمودند، از بزرگ و کوچک، ثروتمند و فقیر، سلام مى‏ کردند و اگر به جایى حتى براى خوردن خرمایى خشک دعوت مى‏ شدند، آن را کوچک نمى‏ شمردند. زندگیشان کم هزینه بود، بزرگ طبع، خوش معاشرت و گشاده رو بودند، بى آن‏که بخندند، همیشه متبسم بودند، بى‏ آن‏که اخمو باشند، محزون بودند، بى‏ آن‏که از خود ذلّتى نشان دهند، متواضع بودند، مى ‏بخشیدند ولى اسراف نمى ‏نمودند، دل نازک و نسبت به تمام مسلمانان
به نام خدا و با سلام،هیچ کس به ما نگفت دنیا بد است،حرام است،نجس است رنجی است بی پایان...لیک دنیا و زندگی موهبتی است که به ما ارزانی شده،توفیقی است که می توانست نباشد، احتمال بودن هر کدام از ما نزدیک به صفر است،می شد که هر کدام از ما هیچ وقت نباشد،حالا که هستیم باید قدر این هدیه عزیز را بدانیم و به بهترین شکل فعل بودن را صرف کنیم،ما هستیم و‌ هستی ما افتخار ما و افتخار ما هستی ماست.
ادامه مطلب
"غرغرانه"داشتم کلمات کلیدی توی وبلاگم رو نگاه می کردم، یهو نگاهم افتاد به "خنداننده شو"
یادم افتاد من همین ۸ مرداد امسال، این برنده خنداننده شو، یعنی "*** *****" رو تو فرودگاه مشهد دیدم. یعنی اولش ندیدمش! خیلی اتفاقی نشسته بودم روی صندلی‌‌ای که اون و پدر و مادرش روبروم نشسته بودند. بعد از چند دقیقه متوجهش شدم. البته هرچی فکر می‌کردم اسمش یادم نمی‌اومد. ولی خوب یادم بود که چقدر از پدرش توی استندآپ‌هاش گفته بود!!!
پدرش خیلی جدی بود... خیلی.... و یه خط
می‌دونم یه‌کم دیره ولی به هرحال، تسلیت ایرانم...
پ.ن: عکس بالا در واقع برای حادثه هوایی 29اُم بهمن‌ماه سال 96 هست؛ که در اون تاریخ یک هواپیمای مسافربری با کوه دنا برخورد کرد. حال طراحی (هرچند واقعاً نمی‌شه بهش گفت طراحی!) نداشتم و همین تصویر رو دوباره آپلود کردم. روح قربانیان این حادثه و اون حادثه! شاد باد.
قبل از هرچیزی بذار تشکر کنم ازت. بخاطر نوشتن یه همچین متن طولانی و قشنگی که تک تک جمله هاش پر از حس خوب بودن و من هر کدومشونو چند بار خوندم تا توی ذهنم بمونن و حسشون کنم قشنگ. احساسی که پشت کلماتت بودن رو من تو هیچ چیز دیگه ای احساس نکردم. نه توی گرمای آغوش اونایی ک دوستشون دارم، نه توی لبخند دیگران، نه توی حرفای احساسیشون، نه هیچ وقت دیگه. من قلبم فشرده شد با خوندن جملاتت و این احساسیه که برای اولین بار از توضیحش عاجزم و فقط می تونم بگم احساس زی
روزی که دندون های عقلمو کشیدم دستیار دکتر برگشت بهم گفت یه وقت سیگار و قلیون نکشی ها
بهش گفتم اهلش نیستم
هم خدا رو شکر میکنم و هم به خودم افتخار میکنم که هیچ وقت اهل این چیزها نبودم و هر کس هم که منو میبینه متوجه میشه چه جوون پاکی هستم
تو دوران خدمتم شاهد بودم که چه جوری هم خدمتی هام به خاطر سختی های خدمت سیگاری شدن ولی من هیچ وقت سمتش نرفتم
با احسان که میرفتیم دربند جلوی من قلیون میکشید و من هیچ وقت حتی تحریک هم نشدم که بگم یه پک هم من بکشم
کلا ب
امروز نمره ی تافل م اومد. تا نمره م نمیومد دست و دلم نمی رفت پست بذارم....
خب... راستش مینیمم دانشگاه ها رو پاس میکنه و همین برام کافی بود
راستش تقریبا باورم نمیشه که پروژه ی تافل تموم شده باشه؛ یا حداقل فعلا تموم شده مگر اینکه جایی ازم نمره ی بالاتر بخوان که همچین چیزی بعیده وقتی خودشون مینیمم رو تعیین کردن.
آقای محترم میگه باید به خودت افتخار کنی که دست تنها اونم برای اولین بار همچین نمره ای آوردی،
خواهرم میگه باعث افتخار مایی!!
داداشم میگه بهت
دیروز قسمت شد بریم دیدار خانواده شهید مدافع حرم، مصطفی صدرزاده. یا همون سید ابراهیم.
رفتیم خونه پدری ایشون. پدرشون بودند. مادرشان هم بودند ولی از آشپزخونه بیرون نیامدند. یعنی جلوی آشپزخونشون یک پارچه زده بودند و فقط پذیرایی رو میداند به نوه شون که بیاره. صوت دیدار رو گرفتیم. میذارم بعدا.
یکی از بهترین بازیکنان کناری حال حاضر دنیا با بالای سر بردن جام کوپا آمه‌ریکا، رکوردی منحصر به فرد به نام خودش ثبت کرد.
پایان انتظار 12 ساله برزیل برای قهرمانی
در قدیمی‌ترین جام دنیا به معنای رسیدن دنی آلوس کهنه‌کار به چهلمین جام
دوران حرفه‌ای‌اش بود؛ آنچه او را به بازیکنی دست نیافتنی در زمینه کسب جام
در تمام تاریخ فوتبال تبدیل کرد.
ادامه مطلب
#داستان_کوتاه
کولبر
صدای هراس‌آور گلوله بار دیگر در دل کوهستان پیچید. "ادریس"، کارتن سنگین ماشین‌لباسشویی را که باید می‌برد به دوش گرفته بود و زیر فشار بار، از راه مالروی باریکی گذشت. صدای آه و نالهٔ یکی از دوستانش پشتبند، صدای شلیک گلوله، بلند شده بود؛ امّا "ادریس" از ترس سقوط به دره جرأت نکرد، برگردد، که بفهمد کدام یک از کولبرها هدف تیر قرار گرفته است.چند نفر از کولبرها زخمی شده بودند. خون سرخشان، برف سفید کوهستان را آغشته کرده بود. تعدادی
یادمه اول دبیرستان که بودم توی کتاب اجتماعی یه بخشی بود که توضیح میداد آدما به ذاته دوست دارن عضوی از یه گروه باشن و این عضوی از یک جریان بودن بهشون حس اعتماد به نفس میده. جمله دقیقا این نبود ولی این برداشت از اون متن سالهاست که توی ذهنم مونده. حتی درست یادم نمیاد اول دییرستان اجتماعی داشتیم یا دارم اشتباه میکنم ولی یادمه که اون بغل یه مطلبی هم راجع به دوستی ها و همراهی های موقت بشریت مثل هم قطاری  نوشته شده بود.
توی تمام این سالها بارها بهم ثا
اخیرا آقای روحانی گفته است نهاد های چهار گانه، معیار احراز یا عدم احرازند! (نقل به مضمون).
با شنیدن این منطق از آقای رئیس جمهور ،همه ی افرادی که شرایط احراز یا عدم احراز صلاحیت داوطلبان را می دانند، به فهم و درک خود افتخار کردند!
«الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا » پروردگارا مرا این عزت کفایت می کند که بنده تو باشم« و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا» و  این افتخار برای من کافی است که تو پروردگار من باشی « انت کما احب فاجعلنی کما تحب » خدایا تو چنانی که من دوست میدارم پس مرا چنان کن که خودت دوست میداری.
فرازی از مناجات نامه امیرالمومنین (ع)
 
حال به نظر شما با توجه به سفارشات متعددی که در قرآن و روایات به حجاب و پوشش به عنوان یک عبادت و بندگی شده است، حجاب بالاترین افتخار و والا
ماه مبارک آمده با قله های افتخار/وقت طلوع بندگی ازبهرقرآن شدبهار/لطف دعاها میرسدبازمزم احساس دل/در سفره احسان حق رحمت همیشه برقرار/گنج ولایت محوری مزدنماز وروزه است/خوش حالتی اندرسحرآن دیدن زلف نگار/میلادپاک مجتبی باشدکریم اهل بیت/الطاف حق رابیکران برشیعه سازدآشکار/آیدشب قدرعلی با جلوه ایمان ما/حیدرمددکن دائما آیدنشان ذوالفقار/جبریل آیدمژده روز ظهورش میدهد/باآن حضور مهدوی پایان پذیرد انتظار/
ندبه خوان صبح جمعه وصل شدبا انتظار/اشکهای جانگدازش بهرشیعه افتخار/دشمنان پرجنایت خنجراز روبسته اند/ظلم وجورودشمنیها مسلمین راناگوار/گریه پرسوز دارند مومنین باولا/شددعاهای فرج هم رهگشاوآشکار/داده است صدها بشارت سوی اوقرآن حق/بعدسختی زمستان میرسدفصل بهار/مژده آل محمدهست مهدی وظهور/دیدگان ماببیند روزگاری آن نگار/زمزم دلدادگیها اهل بیت مصطفی/میبرد بالاولایت دین وایمان وعیار/ندبه در صبح جمعه اشک رامرهم کند/با شهیدان خدایی شیعه گرددهم قطا
کشور گرجستان مانند هر کشور دیگری دارای قدمت و دیرینه و تاریخی می باشد ، که برای مردم آن کشور بسیار مهم است. و به آن ها افتخار می کنند.
آثار تاریخی هر کشور علاوه بر افتخار برای مردم آن کشور و نشان دهنده قدمت و تاریخ آن به سایر کشورها ، می تواند به عنوان منبع درآمدی برای آن کشور باشد.
ادامه مطلب
زیباترین پیام ولایت بصیرت است/چون برترین نگارحقیقت بصیرت است/ازدرگه خداست به مانعمتی عظیم/پویاترین نشان صداقت بصیرت است/پیغام عترت وقرآن به مسلمین/یاریگری اهل عبادت بصیرت است/درمان دردمومنین در لحظه های سخت/روشنگروطلوع عنایت بصیرت است/بیدارمیکند تمام قلب مومنین/برشیعیان عطای فضیلت بصیرت است/ایران مابه جهان اسوه گشته است/مشهور رحمت وعزت بصیرت است/اندر رکاب رهبری تااوج افتخار/فرزانگی وعزت وحکمت بصیرت است/برفتنه های دشمنان پیروزملت است/
به نام خدای شنهای طبس



ناشرانی هستند که افتخار می‌کنند بسم الله اول کتابشان نمی‌زنند.
کسی
که می‌خواهد کار فرهنگی کند فارغ از علایق شخصی‌اش باید معتقد به اصل
اسلام و ملتزم به احکام اسلام باشد. ولی اگر من به بگویم هستند کسانی که در
نشر افتخار می‌کنند بسم الله اول کتابشان نمی‌زنند و افتخارش این است که
سی و چند سال ناشرم و حتی یک بسم الله اول کتاب هایم نزدم، اگر این را به
شما بگویم باور می‌کنید؟ من می‌گویم تعداد قابل توجهی از این جنس وجود
نمک نشناس ها بدانند:نقل شده اگر حضرت جعفر ع و حضرت حمزه ع بودند حق حضرت علی علیه السلام غصب نشده بود.*بلاتشبیه اگر سردار سلیمانی ۵۰ سال پیش سردار ایران بودند امروز بحرین استان ایران بود و مزدوران آل خلیفه مزاحم نوامیس شیعه نبودند.اگر ۸۰ سال پیش زمان رضا شاه ملعون بودند شوروی و انگلیس و آمریکا چند روزه ایران را اشغال نمی کردند.*اگر زمان قاجار بودند کشور های مختلف شمال ایران از کشور جدا نمی شدند.****سلبریتی هایی که امروز در امنیت کامل بدون یک شب
تیم مدیریت سایت بوستان ولایت شهادت اسدالله الغالب علی ابن ابیطالب رو به همه‌ ی شما دوستداران اهلبیت علیهم السلام تسلیت عرض می کنم.
حضرت علی علیه السلام فاتح خیبر بودند. ایشان کسی بودند که با عمرو ابن عبدود جنگجوی نامدار عرب جنگیدند و او را کشتند. ایشان کسی بودند که وقتی قاضی که خود او را به سمت قضاوت گماشته بود می خواست در برابر مرد مسیحی رای را به امام علی بدهد این اجازه را به او نداد و گفت قوانون برای همه یکی است.
حضرت علی علیه السلام اسوه ی
هفده سالش که شد ازدواج کرد؛ با دخترخاله اش. 
 عروسیش خانه ی پدرزنش بود؛ توی برّ بیابان. همه را که دعوت کرده بودند، شده بودند پنج شش نفر. خودش گفته بود به کسی نگیم سنگین تره ! 
 همسایه ها بو برده بودند محمد از رژیم خوشش نمی آید. می گفتند: پسر فلانی خراب کاره. 
عروسیش را دیده بودند. گفته بودند ازدواجش هم مثل مسلمون هانیست. 
یادگاران، جلد 12 کتاب شهید بروجردی، ص 6
 
نمی دونم یه بار اینجا نوشتم یا به یکی از رفقای وبلاگی گفتم 
از چند سال پیش تو ذهنم دلم می خواست یه پسر داشته باشم شبیه علیرضا جهانبخش اگه نمی شناسیدش مثل بعضی ها که با وجود اینکه فوتبالیست بودن و نمی شناختنش (!) باید بگم که فوتبالیسته تو لیگ انگلیس و این روزها با یه گل قیچی برگردون کلی سرو صدا کرده و همه جا حرفش هست 
حالا نمی دونم چی شد که بهش افتخار کردم(در این که کلی دلیل برای افتخار بهش هست شک ندارم ) از همون چند سال پیش شاید اون لحظه ای که م
وقتی در دهه ۲۰ خورشیدی اعراب به امپراطوری ساسانی حمله و ایران را تصرف نمودند، کسی در کتاب‌های تاریخ از خودبزرگ‌بینی یک ملت در مقابل بادیه‌نشینان عرب حرفی نزد. بلکه تاریخ تمام افتخار و سرزنش‌ خود را به «عمر» و «خسروپرویز» تقدیم کرد.
وقتی در سال ۱۱۱۷ خورشیدی جنگ کرنال به پا شد و سی هزار نفر کشته شدند و جواهرات هند همچون کوه نور و دریای نور و تخت طاووس به غنیمت گرفته شد، کسی در کتاب‌های تاریخ نگفت آن ایرانیان حاضر در جنگ غارتگر و وحشی بودند.
    اگر اشتباه نکنم ترم سوم دانشگاه بودیم و آهنگ "همه چی آرومه" تازه منتشر شده بود. هم اتاقی های ما که می شوند همین دوستان الانم، مثل بقیه ی دخترا عاشق این آهنگ بودند و اصلا به ایمان آورده بودند. حداقل روزی ۵-۶ بار این موزیک را با صدای بلند در واحد پخش که میکردند هیچ، حتی با آن همخوانی میکردند و گاهی هم دستی می افشاندند و پایی هم می جنباندند و کلا ایمان آورده بودند که همه چی آرومه و چقدر خوشبختند و زندگی هنوز خوشگلیاشو داره و باید از زندگی لذت بر
‌شھید مدافع حرم حسین هریری
ولادت: 1368/08/03
شھادت: 1395/08/22
مزار:مشھد - بھشت رضا(ع) بلوک 15
خاطره ای از همسر شهید که از "سادات" هستند:
ایشون قبل از ازدواج هم یک بار دیگه به سوریه اعزام شده بودند و به مدت سه ماه افتخار نوکری بی بی جان را داشتند.
بعد از گذشت مدتی از برگشت ایشون، با یکی از دوستانشون دیدار داشتند.
شهید میگفتند:
من از ایشون که سید بودند خواستم دعا کنند تا دوباره برای دفاع از حرم عمه جان سادات اعزام شوم
دوست ایشان در جواب گفتند بودند:
دعا نمیکن
 
مینویسم و پاک میکنم...
یاد یکی از خاطره های ابوالفضل کاظمی افتادم توی کوچه نقاش ها... یاد یکی دیگر از خاطره های همدانی توی مهتاب خین شاید...
 
+جمع شده بودند بروند بگویند یا ما یا او، پروپاگاندا راه انداخته بود و مظلوم نمایی، مجبور شده بود بهشان بگوید: بروید هر چه گفت، گوش کنید. بینشان اختلاف افتاده بود، یک عده رفتند و پشت سرشان را هم نگاه نکردند. عده ای دیگر ماندند که رفیق نیمه راه نباشند و سوخته بودند. بعضی هایشان از خدا طلب مرگ کرده بودند و به
خادمی زائران سیدالشهدا (ع) افتخار بزرگی است
امام جمعه موقت ایلام گفت: خادمی مردم ایلام از زوار عتبات عالیات و اربعین حسینی موجب شده است که استان ایلام امروز به‌عنوان پایتخت خادمان سیدالشهدا (ع) و اربعین حسینی مطرح شود و این افتخاری است که خداوند متعال به مردم این استان داده است.
ادامه مطلب
امروز دستگاه های باشگاهمون رو عوض کرده بودند / خیلی بهتر شده بودند / زود رفتم که دستگاه هارم زود ببینم ^_^ / یکی از استادهای باشگاه که باهاش سلام علیک نداشتم اومد باهام دست داد خیلی صمیمی / امروز یه پلیس و آتش نشان هم اومده بودند باشگامون / حسودیم شد بهشون / خیلی قوییییی!!! / درسهم زیاد نه ولی خوب خوندم / برنامه اعجوبه هارو ببینید خیلی قشنگه امشب که دیدم خیلی خنده دار بود / واقعا که بچه ها چه دنیایی دارند...اصلا روحم شاد شد...
حقاً و انصافاً خدمت آستان مقدس امام هشتم علیه‌السّلام وقتى با شرایط و
شئون ویژه‌ى آن انجام بگیرد، از بزرگترین ارزشها و بزرگترین افتخارات است و
امروز چنین چیزى میسور است و وجود دارد، بنده هم افتخار مى‌کنم اگر چه به
نام و نه به عمل جزء شما هستم و مشرف به خدمت این آستان قدسم ... این سخن
دل را با شما در میان بگذارم که دل ما آن جایى است که شما همواره در آن‌جا
مشرفید و خوشا به حالتان و حقیقتاً شیرین‌ترینِ لحظات براى بنده، آن لحظاتى
است که به آس
پدربزرگ و مادربزرگ من ۸۰ سال، یعنی از ۱۵ سالگی با هم بودند. آن‌ها در جنگ هم با هم بودند، پدربزرگم دستش و مادربزرگم شنواییش را از دست داد. آن‌ها فقیر و گرسنه بودند، شش بچه بزرگ کردند و خانواده‌شان را حفظ کردند. وقتی بازنشسته شدند، نزدیک دریا رفتند. مادربزرگم دو بار سرطان را شکست داد و پدربزرگم یک بار سکته کرد. او همیشه برای مادربزرگم گل می‌خرید و یکدیگر را واقعا دوست داشتند. آن‌ها در ۹۵ سالگی و به فاصله یک روز درگذشتند.
رییس کمیسیون اصل ٩٠ مجلس:
تا چند دهه پیش ایران ٨٠ درصد بازار فرش دستباف دنیا را در اختیار خود داشته که این رقم در حال حاضر به 15 درصد کاهش پیدا کرده
اگر تنها ١٠ درصد حمایت‌هایی که از صنعت خودرو صورت گرفت از فرش دستباف ایرانی می‌شد چندین برابر ارز آوری و اشتغال زایی داشت.
ما همچنان می‌توانیم با افتخار سرمان را بالا بگیریم و فرش ایرانی را تولید ملی بنامیم، بر خلاف خودروی ایرانی که نه تنها افتخار آفرین نیست بلکه باعث سرافکندگی است./ایسنا
@IrNews_24
با این دو اتفاق اخیر که رخ داد
یکی پاسخ رهبری به جناب الفبای ژاپنی(جناب شنزو آبه نخست وزیر کشور ژاپن)
دوم هدف قرار دادن هواپیمای بدن سرنشین زردک 191 سانتی(جناب ترامپ رئیس جمهور امریکا)
حالا من افتخار میکنم که یک تبعه ایرانم, شیعه ای با این رهبر
 
هر چه زمان بیشتر می‌گذرد، چیزهای بیشتری درونمان می‌میرند. چیزهایی که آگاه به مرگشان نیستیم و روزی یا شبی میانه، خاطرمان را می‌آزرند که جای خالی‌شان را حس می‌کنیم و اما فراموش کرده‌ایم چه بودند. حالا مانند نهال‌های جوانی که خشک شده‌اند به یاد نمی‌آریم نهال چه درختانی بودند و بذرشان چگونه و از کجا در ما جوانه زده بودند. تنها جای خالی‌شان و ردی از ساقه‌ای جوان اما مرگ‌درآغوش گرفته را به یاد داریم چون خاطره‌ای محو و حفره‌های سیاه درو
در دهکده ای
در سرزمین کوهستانی بالکان
در طی یک روز
گروهی کودک
شهید شدند
همه در یک سال زاده شدند
همه به یک مدرسه رفته بودند
همه در جشنهای یکسانی شرکت کرده بودند
همه یک جور واکسن زده بودند
و همه در یک روز مردند
و پنجاه و پنج دقیقه
پیش از آن لحظه شوم
آن کودکان
پشت میزشان نشسته بودند
سرگرم حل کردن مسئله ای سخت
یک مسافر باید با چه سرعتی قدم بردارد 
تا برسد به آن شهر
مشتی رویای یکسان
وراز های یکسان
راز عشق و عشق به میهن
در ته جیب هایشان پنهان بود
و همگ
دوستان عزیزی که آزمون نظارت داشتن و کد دفترچه شان C بوده، یک بار دیگر نتیجه خود را بر روی سایت مشاهده فرمایند!
✅ ماجرا از این قرار است که پاسخ صحیح این سوال در دفترچه C باید گزینه 4 میشد که در کارنامه‌ی دوستانی دفترچه شان این کد بود، به اشتباه 1 اعلام شده بود و تبعا اگر درست زده بودند اشتباه محسوب شده و خیلی از دوستان لب مرزی به همین دلیل مردود شده بودند که با اصلاح دفترچه و افزایش نمره، قبول خواهند شد.
❓مشخص نیست کسانی که از این اشتباه متنفع شد
گروهی از محققان داده‌های مربوط به ۱۶ میلیون نفر در کشور سوئد را تجزیه‌وتحلیل کردند که در این میان، بیش از ۱۵۳ هزار فرد به بیماری سرطان خون مبتلا بودند و ۳۹۱ هزار نفر آن، از بستگان درجه‌یک آن‌ها شامل والدین، ​​خواهر و برادر یا فرزندان بودند.
روزگار عجیبی بود...
گاهی وقتا میرفتم روی بلند ترین نقطه ممکن روی این شهر
تا پرواز پرنده هایی را تماشاگر باشم که رویا هایم را با خود برده بودند به دورترین جاها...
و دست نیافتنیش کرده بودند...
تا پرواز پرنده هایی رو ببینم که هر کدام تکه ای از زندگیم را خورده بودند...
و من را در همین بالا ترین نقطه جهانم رها کرده بودند...
روزگار عجیبی بود...
آنقدر غرق آن پرندگان شدم که روسری ام را باد برد...
آنقدر که به ناگاه زیر پاهایم خالی شد...
دنیا دور سرم چرخید
 و من ت
ظاهرا در ساری مراسم سوگواری برای کشته شدگان فاجعه سقوط هواپیمای اوکراینی برگزار شده بود و مردم آمده بودند شمع روشن کرده بودند. مامورین هم ریخته بودند تا شمع ها را خاموش کنند.
مامور گفت : برید سر قبرش شمع روشن کنید
زن جواب داد : قبر داره مگه ؟ کدومشون قبر دارن ؟
مامور تشر زد : همه!
حالا که فکر میکنم میبینم بیراه هم نمی گفت. همه قبر دارند اینجا. یکی شرافتش را به خاک سپرده ، دیگری چشمانش را ، یکی گوش هایش ، آن یکی وجدانش ، پیرمردی جوانیش ، جوانی امید
◀مانتوهای روباز که اخیرا حسابی در جامعه جا باز کرده اند،تیر خلاصی بی حجابی و بی حیایی بر پیکره حیا زده اند. واقعا جای سوال هست که هدف از پوشیدن اینگونه لباس ها چیست! آیا هدف خاصی را دنبال می کنند؟!،دشمن دیگر نیاز به جنگ نظامی ندارد وقتی ساده لوحان جامعه خود دشمن را شاد میکنند.یه فرقی باید بین پسر و دختر باشد،بعضی ها اونقدر وا داده هستند که دیگر این حرفها هم در گوش و مغزشان تاثیری ندارد.اگر زن بی حجابی که افتخار میکند مانتو روباز می پوشد،توانس
دیشب کلی به خودم افتخار کردم...با جنبه های جدیدی از زندگیم اشنا شدم که باعث شد بفهمم قبولی من تو یه رشته ماژور تو شهر زادگاه به هرچیزی ربط داشته باشه به هوش و استعدادم ربط نداره...فهمیدم تو کشورم خیلی راحت میشه دانشجو بهترین رشته تو بهترین شهرا شد...حتی تخصص و فوق تخصصی که با جون ادما در ارتباطه...میشه راحتتر بیشرین حقوق رو داشته باشی...وهمه اینها هیچ ربطی به وجود خودت نداره...همه ربط به پ.ا.ر.ت.ی که داره داره...لازم نیس حتی در حد وزیر و وکیل هم باشه...
اسامی کانی‌هایی با نام‌های ایرانی
بیرونیت (Birunite)سیلیکات کلسیم و کربنات کلسیم آب‌دار.این کانی در سال 1957میلادی کشف و به افتخار دانشمند ایرانی، ابوریحان بیرونی نامگذاری شد تا بزرگداشتی بر پژوهش‌های وی درباره کانی ها و سنگ‌ها باشد.
آویسنیت (Avicennite)اکسید تالیم و آهن.این کانی در سال 1958میلادی کشف شد و به افتخار دانشمند ایرانی، پورسینا (ابوعلی سینا، ابن سینا)، نام‌گذاری شد. پورسینا نخستین طبقه‌بندی کانی‌ها را در کتاب شفا آورده ‌است.
تالمسیت (
30 مارس 2017 در استرالیاآیا ممکن است یک زوج در طول زندگی مشترک با هم در ارتباط باشند؟ هر زوج یک سری مراحل ازدواج خود را پشت سر می گذارند. برای یک زن و شوهر مهم است که بتوانند هرکدام از این مراحل را با هدف پایان دادن به هم در سالهای بعدی زندگی در یک ازدواج که واقعاً از آن ارزش و ارزش دارند ، پیمایش کنند.
وقتی به چند سال اول ازدواج خود فکر می کنم ، زندگی ساده بود. من کار می کردم و نانسی به مدرسه می رفت و بعد هم کار می کرد. مطمئناً ما مبارزات خود را داشتی
مرد اهل یکی از روستاهای اطراف بود، سال ها قبل با دوستانش یک کار تولیدی شروع کرده بودند و حالا پس از پیشرفت ها و شکست های مختلف در حال صادرات محصولاتشان به خارج از کشور بودند. 
از او یک نصیحت به یادگار دارم، هر وقت به در بسته ای رسیدی اینقدر بکوب تا باز شود؛ مطمئن باش که بالاخره روزنه ای پیدا می شود.
نگران نباش.
چند روز پیش، برای طی کردن مسیری از #تپسی استفاده کردم.راننده مرد میان سالی بود که با فاصله نسبتا زیادی از لوکیشن مبدا ایستاده بود، پس از سوار شدن، مدام شاهد کلنجارش با #waze بودم! ابتدای مسیر رو خودم بهش آدرس دهی کردم تا اینکه بالاخره نقشه اش درست شد!کم کم شروع کرد به صحبت کردن ؛ گفت که تازه یک هفته است وارد تپسی شده و تازه دارد قلق کار دستش می‌آید. حتی هنوز شارژر فندکی و هولدر گوشی اش را هم نخریده بود!در اواسط مسیر هم شارژ گوشی اش تمام شده بود!م
    کاش سرداران مقاومت سنی بودند!
✔️ سهیل العانی مدیر یک مرکز استراتژیک اهل سنت با اشاره به اتفاقات اخیر عراق و هتک حرمت تصاویر شهدای مقاومت توسط آشوبگران، در توییتی نوشت: به ما ابو مهدی المهندس را بدهید تا در هر روستا و مسجد و خیابان سنی نشین برایش یادبود و مسجد بسازیم؛ کاش این سردارها سنی بودند تا کودکانمان را با سیره آن‌ها تربیت کنیم، اما متأسفانه رهبران ما افرادی مثل حلبوسی، نجیفی و البغدادی هستند؛ اکنون باز شما عکس‌های رهبرانتان را
با افتخار نمایش این رایانه رومیزی در خانه یا محل کار خود ، با یک برس فلزی برس ، ظاهر نقره ای طبیعی و قابلیت نمایش چند صفحه ای. همچنین از قدرت کافی برای پشتیبانی از شما در بیشتر عملیات خود ، خواه بخواهید فیلم های مورد علاقه خود را پخش کنید یا کارهای اداری …The post بررسی HP ENVY 750-425qe: کاربران با رایانه پیشرفته ENVY چه انتظاری باید داشته باشند؟ appeared first on باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب.
via باشگاه مشتریان خبری اینفوجاب https://ift.tt/2SACIDd
مشاهده مطلب در کانال
آهای ... ایهّاالناس ، بگذارید این شهکار آلاجاقی را بگویم که سال قحطی ، چه‌جور سرِ بندگان خدایی را که از بلوک کوه‌میش آمده بودند تا از او گندم به قیمت خون پدرش بخرند بُرید ، و چه‌جوری آن سرها را میان تور هندوانه بار کرد و فرستاد به شهر برای حاکم وقت . از این کارِ او مأمورها هم باخبر بودند و با او دست‌به‌یکی کردند . آن بندگان خدا ، در آن سال قحطی ، دار و ندارِ اهالی ده خودشان را جمع کرده بودند و به پول رسانیده بودند و آمده بودند تا از انبار آقای آ
دلم برای غم فقدان تو تنگ شده است . برای غمی که ما را به دوستی تو بدهکار می کرد. ما را خوشه چین خرمن درو شده ی تو می کرد.کاش ما را گذاشته بودند که عزاداری تو را بکنیم ..بیست و دوی بهمن که شد چهلمت را با افتخار با حماسه با برنامه ی دقیق و دقیق تر شده برای انتقام تو برگزار کنیم ...نشد ...اولین کسی که نگذاشت که همگی دسته جمعی خودمان را تو بدانیم ..یا با تو بدانیم.....همان کسی بود که شهادت عظیم تو را امضا کرده بود...غیرتی است جل و علا روی دوستانش...ممکن است آنها
پیرمرد خمیده و آرامی بود.توی مترو دستگیره های دو هزار تومانی می فروخت. زن عصبانی و خسته وارد واگن شد و به پیرمرد گفت:
جمع کن این بساطت را با این چرخکت هی این وسط راه می روی و گدایی میکنی.
نگاه پیرمرد با کف پوش های کف واگن گره خورد و صدای شکستنش را از توی نگاهش شنیدم.
دختر جوانی گفت: پدر جان کار شما حلال هست و جای پدربزرگ ما هستید و افتخار دارد کسب حلال
بقیه مسافرها انگار منتظر یک تکان بودند و سراغ دستگیره های پیرمرد رفتند.پیرمرد انگار جان تازه ای
شهید نصیری قدرت تربیت دشمن را داشت و می توانست او را تبدیل به یک دوست کند و این خصوصیت کمی نیست. شهید نصیری در لشکر بدر، رئیس ستاد بودند و با عراقی ها صحبت می کردند. عراقی ها هنوز با شیفتگی از این شهید صحبت می کنند. این عراقی ها، توّابینی بودند که به لشکر بدر آمده بودند تا برای ما بجنگند. رساندن این توّابین به نقطه ی استقرار، کار راحتی نبود؛ به خصوص این که برخی از آنها هنوز در جبهه ی صدام بودند. اما شهید نصیری با رفتار و منش پاک خود بر روی رفتار ا
دوس نداره اشک دخترشو ببینه...
شاید برای اولین بار، دیروز فهمیدن که من واقعا چی میخوام...
که همیشه به جای مسافراتا و تیپ و قیافه های لاکچری بعضیا، به چارتا لوح تقدیر که روش نوشته "فرهیخته ی گرامی..." غبطه خوردم...
با اینکه به نظر خودش خالیه، ولی من آرزو داشتم جای اون باشم...مریدشم یه جورایی
میدونین قشنگ ترین قسمت بحث دیروزمون چی بود؟!
اینکه گفت "بزرگترین شانس زندگی من، مامانته :) "
عشق موج میزد بینشون...
اینکه گفت من به داشتن همه‌تون افتخار میکنم...
با
یادتونه گفتم موقع ثبت نام دانشگام بابام آبرو ریزی کرده و زیر انداز پهن کرد وسط محوطه و پیک نیک و چایی با کتری داغونه و... ‍♀️
گویا روزی که بابا اینا رفتن تهران خونه افرا اینا ورداشته اینو واسشون با افتخار تمام تعریف کرده
الان که افرا اینا ناهار مهمون مون بودن شوهرش نشست کلی سوژه م کرد :/
عن آقا میگه بیام دانشگاه چوب و هیزم بیارم اون وسط یه آتیش درست کنیم یه چای بذاریم و... 
یکی نیست بگه خو پدر من آپولو که هوا نکردی میری شاهکاراتو با افتخار واسه
Shirazart.blog.ir 
*" اتوماتیست ها "گروهی تشکیل شده است هفت نقاش تندرو سورئالیست کانادایی بود ،که در فاصله سالهای ۱۹۴۱ تا ۱۹۵۱ فعالیت می کردند. نقاشان این گروه تحت تاثیر سورئالیست ها بودند  و روش های هنر خود انگیخته را از آنها گرفتند .در سال ۱۹۴۶ اولین نمایشگاه این گروه در کانادا برگزار شد.
پرندگان رنگی ام گوشه ای نشسته بودند زمین را نوک میزدند در خلوتی غریب و طولانی.
گذاشته بودمشان در فضایی تاریک،
صدا ازشان در نمی آمد،
نور نخورده بودند رنگشان پریده بود،
امشب تمامِ آسمانِ اتاق را پروازِ درنا رنگین کمانی کرده بود!
بوسیله گفته رئیس نماینده پایتخت، تدابیر و تمهیدات انتظامی و ترافیکی برای برگزاری هرچه باشکوه تر این مراسم، پیش بینی شده است: «افتخار ما این است که درون مراسم پیاده روی جاماندگان اربعین، خادم عاشقان امام حسین(ع) هستیم و تلاش می کنیم این همایش داخل امان و آرامش طولانی برگزار شود.» سردار «حسین رحیمی» گفت: «راهپیمایی عظیم اربعین حسینی داخل واقع بزرگ ترین ازدحام بشری است که اتحاد، انسجام و همدلی عاشقان اباعبدالله الحسین(ع) را به جهانیان علامت
با سلام خدمت همکاران گرامی
بعضی از فعالیتهایی که دانش‌آموزانم در تعطیلات سال گذشته انجام دادند:
ـ نوشتن خاطرات تعطیلات
ـ نوشتن آنچه در سیزده بدر بر آن‌ها گذشته بود
ـ مصاحبه با یک چغندکار
ـ مصاحبه با یک باغدار
ـ گزارشی از دیدن یک بازی فوتبال محلی
ـ گزارشی از بازدید از کارخانه سیمان مجاور روستایشان
ـ بازخوانی یک داستان محلی و قدیمی که زبان مادربرگ شنیده بودند
ـ خلاصه آخرین داستانی که خوانده بودند
ـ یادداشت همه خواب‌هایی که در طول تعطیلات د
مسابقات شنائی در دهکده ی شیوانا برگزار شده بود و جوانان دهکده و از جمله چند تن از شاگردان مدرسه ی شیوانا هم در این مسابقه شرکت کرده بودند . جمعیت بزرگی در اطراف دریاچه ، نزدیک دهکده جمع شده بودند و منتظر شروع مسابقه بودند . یکی از شاگردان شیوانا که اندامی ورزیده داشت و شناگر ماهری بود ، قبل از مسابقه خطاب به شیوانا و بقیه شاگردان گفت : « من شناگر ماهری هستم . اما شرایط مسابقه سخت و عرض دریاچه خیلی زیاد است و با توجه به سردی آب فکر نکنم بتوانم زیا
 
روز آزادی را فراموش نمی کنم، در عصرگاهِ یکی از آخرین روزهای ماه خرداد که بلندترین روزهای سال است، یکی از افسران زندان آمد و خبر آزادی را به ما داد. هر یک از ما وسایل اندک خود را جمع کردیم و در اتاقهمایمان به انتظار نشستیم؛ بعد ما را در راهرویی که بین اتاق ها امتداد یافته بود، جمع کردند و سپس درِ زندان را گشودند و گفتند بروید!
 
به همین صورت و بدون ثبت کردن اسامی یا پر کردن فرم هایی که هنگام آزادی از زندان معمول است. با همدیگر خداحافظی کردیم. من
سه شنبه مدرسه بودم. کلاس ششمی ها آش رشته پخته بودند و بعد از پایان کارشان آزاد و رها زیر آفتاب نشسته بودند و آش می خوردند. من هم کنارشان نشستم. به صداها و خنده های بلندشان گوش می دادم و آش برایشان می ریختم. حالشان خوب بود. با هم بحث کرده بودند؛ گریه کرده بودند اما در نهایت کنار هم نشسته بودند و می خندیدند. من از خوشی آن ها فاصله داشتم؛ اما پیوستگی غیر واقعی به بچه ها را دوست داشتم. بعد کمک شان کردم. دیگ آش را شستیم و آش ها را تقسیم کردیم. همان لحظه،
با پدرم رفتم سیرک، توی صف خرید بلیط؛ یک زن و شوهر با 4تا بچشون جلوی ما بودند.وقتی به باجه رسیدند و متصدی باجه، قیمت بلیط ها رو بهشون اعلام کرد، ناگهان رنگ صورت مرد تغییر کرد و نگاهی به همسرش انداخت،معلوم بود که پول کافی ندارد و نمیدانست چه بکند...!
ناگهان پدرم دست در جیبش کرد و یک اسکناس صد دلاری بیرون آورد و روی زمین انداخت،سپس خم شد و پول را از زمین برداشت و به شانه مرد زد و گفت: ببخشید آقا،این پول از جیب شما افتاده!
مرد که متوجه موضوع شده ب
"حمید" روبه‌روی آینه‌ای نشسته بود و تصویرش نیز درون آینه نشسته بود."حمید" در میانه نشسته بود، هنگامی که آینه‌ای دیگر مقابل آن آینه قرار گرفت.حالا بی نهایت "حمید" بودند که همگی پشت سر هم و رو به روی هم نشسته بودند.زمان سپری می‌شد و تصویرها چشم در چشم هم دوخته بودند.فقط کافی بود یکی از این بی نهایت "حمید" برخیزد تا تمام "حمید"ها برخیزند.
برگرفته از کتاب "محاسبات عددی" محمود فروزبخش
پ.ن: اگه یکیشون برخیزه همشون (کل عالم هستی) برمیخزه، پس همه چی به خ
این باشگاه در سال ۱۸۸۲ با نام هاتسپر اف.سی. شروع به فعالیت کرد و قبل از آنکه به لیگ دسته دوم فوتبال راه یابد، تا سال ۱۹۰۸ درلیگ جنوب بازی می‌کرد. قبل از این پیشرفت، آن‌ها جام حذفی انگلستان در سال ۱۹۰۱ به خانه بردند تا اولین باشگاه غیر حرفه‌ای باشند که این جام را صاحب می‌شود.
پس از آن، تاتنهام اف ای کاپ را هفت بار دیگر، لیگ را دو بار، جام اتحادیه را چهار بار، جام یوفا را دوبار و جام برندگان جام را یک بار به دست آورد. با قهرمانی در جام برندگان جا
امام علی (ع)
 
زندگی کردن با مردم این دنیا 
همچون دویدن در گله اسب است... 
تا می تازی با تو می تازند.
زمین که خوردی، 
آنهایی که جلوتر بودند.. هرگز 
برای تو به عقب باز نمی گردند.
و آنهایی که عقب بودند، 
به داغ روزهایی که می تاختی 
تورا لگد مال خواهند کرد!
در عجبم از مردمی که 
بدنبال دنیایی هستند که روز 
به روز از آن دورتر می شوند 
و غافلند از آخرتی که روز 
به روز به آن نزدیکتر می شوند..
دخترم، عزیز دلم
می‌خواهم امروز برایت از غمی بنویسم که این روزها روی سینه‌ام سنگینی می‌کند، قلبم را در هم می‌فشارد و دلم را به درد می‌آورد. این روزها وقتی سوار مترو می‌شوم، ترس برم می‌دارد و وقتی سوار اتوبوس می‌شوم یا توی صفی به انتظار می‌ایستم، تنم به لرزه درمی‌آید.
 
نور چشمم
امروز توی قطار مترو، دخترهای بسیاری را دیدم که شبیه هم بودند؛ دخترهایی که آنقدر سرهایشان پایین بود که پیرزن‌ها، مادرهای کودک به بغل و زن‌
چند روزی این ادرس ماموکا به ادرس عزیز پیوندها گره خورده بود. درواقع دامنه نازنین جدیدم را انداخته بودند در زباله دانی و مسدود کرده بودند. اعتراض کردم. جوابی نگرفتم. فعلا برگشتم به همان دامنه قبلی تا ببینم ماجرا بر سر کدام نطق غرا من است که محتوای ناپسند داشته!
پاییز پدر سالار
گابریل گارسیا مارکز
همه ساعتها،نیمه شب را اعلام کردند،ولی خبری از ژنرال رودریگو د آگیلار نبود.یکی از حاضران به منظور برخاستن از سرمیز رخصت خواست:
-با اجازه،قربان!...
ژنرال چنان نگاهی به او انداخت که دیگر کسی جرئت نکرد برخیزد.با نگاهش فرمان می داد:
-ساکت!هیچ کس حرکت نکند!کسی نفس نکشد!کسی بدون اجازه من حق زندگی کردن ندارد!...
آخرین ضربه ساعت دیواری نواخته شد.ضربه دوازدهم!ناگهان پرده ها کنار رفتند و ژنرال رودریگو دآگیلار وارد شد!و
روی کوه ایستاده بودند و نگاهشان را به گوشه ای دوخته بودند.
انها دوازده نفر بودند،ردای قرمز-سیاه رنگ و ماسک قرمز بالماسکه بدنشان را پوشانده بود. یکی شان گفت:
_احمق. همشون احمقن.
زمزمه ای در تایید این حرف بلند شد. همان صدا رو کرد به شخصی که جلوی همه استاده بود و گفت:
_کی باید حمله کنیم؟
مرد جواب اورا نداد. به جایش گفت:
_طلسم رو بخونین. (دستش را به طرف حنجره اش برد و جرقه ای کهربایی رنگ داخل ان رفت)
همه از او پیروی کرد،مرد دوباره شروع به صحبت کرد،صدایش
کتاب شریف روح مجرد یادنامه عارف کامل حاج سید هاشم حداد میباشد که آیت الله خامنه ای فرموده بودند مرحوم آقای طهرانی این کتاب را به عنوان یک تحفه برای ما گذاشتند و رفتند. نقل شده ایشان هفت مرتبه این کتاب را مطالعه کرده اند.
مرحوم آقای بهجت راجع به ایشان فرموده بودند که حداد سر الله است کسی در دنیا نمیتواند ایشان را بشناسد 
و علامه طهرانی فرموده بودند :
الحداد و ما ادراک الحداد
جهت دانلود به ادامه مطلب مراجعه بفرمایید :

ادامه مطلب
 
هنوز هم شهادت مےدهند اما به "اهل درد" نه به بے خیال ها... فقط دم زدن از شهــــدا افتخار نیست... باید زندگےمان حرف مان نگاهمان لقمه هایمان رفاقتمان و... هم بوی شهدا را بدهد.. بیاد نزدیک به ۵۰شهید فاطمیون، ۶شهید حزب الله وشهیدزنجانی بفرستیم  الفاتحه مع الصلوات  الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ
لحظه ای با شهدا
@mdafeaneharam2
شهادت برای انسان مومن افتخار است.مومن به دنبال شهادت است نه ترسان و فراری.
شهادت حیاتی دیگر و برتر و ابدی است.
خداوند در قرآن می فرماید: گمان نکنید شهید مرده است بلکه زنده است و نزد خدا روزی می خورد.(آل عمران ۱۶۹)
با این باور است که شهادت سردار پر افتخار شهید قاسم سلیمانی را تبریک میگوییم.او به آرزوی خود رسید و به دوستانش پیوست.
شهادت او چهره منافقانه آمریکا را در مبارزه با تروریست آشکارتر کرد.آمریکا قهرمان مبارزه با تروریست را ترور کرد و دروغگ
1. مغولان از چه اقوامی بودند و در کجا می زیستند؟
مغولان از اقوام بیابانگردی بودند که در سرزمین مغولستان واقع در شمال چینو جنوب سیبری می زیستند.2. شیوه‌ی زندگی مردمان مغولستان چگونه بود؟
آب و هوای سرد و خشک منطقه، موجب شده بود که آنها شیوه ی زندگی کوچنشینی و دامداری را برگزینند.3. چرا قبایل مغول به غارت یکدیگر و همسایگان روی آوردند؟
قبایل مغول تا پیش از چنگیز خان پراکنده بودند و حکومتی نداشتند. این قبایل به سبب افزایش جمعیت و کمبود مراتع ناگزی
زهرای بابا سلام
 
عمو می گفت فردای روز عید غدیر باز خواب دید. تو رو دیده بود تو یک دشت زیبای سرسبز پر از ساختمانهای زیبا شبیه قصر. همه آدمهای اونجا سالم بودند و نقص و ناراحتیی توشون مشاهده نمی شد. تو اونجا بدوبدو می کردی و باز همون زوج سفید پوش دنبالت بودند و به شدت مراقبت بودند. عمو می گفت آخر خوابش تو داد زدی که "من فرشته کوچک خدام. نیومدم که بمونم".
زن عمو می گفت: عمو که پا شد می گفت اگه اون دنیا این قدر قشنگه من می خوام همین الان بمیرم.
 
فرداشم ع
تیر آخر، شباهنگام، که گام‌هایم خسته بودند و اندیشه‌هایم افسرده، بر جانم نشست. 
عشق در ضعف آمیخته بود. مدت‌ها بود که این دو، همدیگر را ملاقات کرده بودند و جایگاهشان را به دیگری وا گذاشته بودند و من در این میان، حیران، به هردو می‌نگریستم و مبهوت می‌گریستم و مسحور، درد را می‌خریدم. و درد را، چه گران می‌دهند.
+ و او، شگفتانه، حرکت‌هایش را، با صبوری تمام، می‌چیند. تو را می‌برد در یک دانشگاه صنعتی-فنی، که حتی جزو گمان‌هایت هم نبود. اما تو می‌
بسیج یعنی این ...
افتخار خود من این است که یک بسیجی باشم؛ سعی کرده‌ام این‌جوری عمل کنم. سال آخر ریاست جمهوری -دو، سه ماه مانده بود به آخر ریاست جمهوری من- در یکی از دانشگاهها برای یک جمع دانشجو صحبت میکردم و به سؤالات پاسخ میدادم؛ یکی از سؤالات این بود که شما بعد از ریاست جمهوری قصد دارید چه کار کنید و شغلتان چه باشد؟ گفتم: اگر امام به من بگوید برو بشو رئیس عقیدتی سیاسی فلان پاسگاهِ مرزىِ منتهاالیه جنوب شرقی کشور، من با افتخار میروم آن‌جا و مش
به رفتم قبرستان
جوان هایی زیر خاک بودند
جوان هایی روی خاک
پیرهایی زیر خاک 
پیرهایی عصا به دست و قد خمیده
طفلی بی پدر شده بود
پدری بی پسر شده
مادری داغدار بود
مادری شادمان و جوان و تازه نفس
دست هایی که پیر شده بود و داشت غبار از مزار جوانی  پاک می کرد
و قبر خالی ای که داخلش اشغال ریخته بودند بچه ها
قبر خالی آماده...
نویسنده : اشکان ارشادی 
این نوشته بازبینی می‌شود و ادامه دارد....
لهستان محل تجمع و ریزش خزرهایی بود که در ابتدا ترکی حرف میزدند ولی بعداز مدتی زبان عوض کردند. این یهودیان که بعدها همان یهودیانی بودند که هیتلر آنان را خطاب میکرد ، در تاریخ حتی توانستند شاهان آلمان را در دست بگیرند و رسوایی پدید آورند. 
یورش روسهای کیف ، آنقدر قوی بود که خزرها از منطقه شمالی قفقاز فرار کردند ولی در اروپای شرقی مسکن گزیدند. امپراتوری عثمانی با حضور در شمال دریا
خاطرات اربعین نود و هشت: (شماره یازده)
ساعتای 5اینا بود که مجدد توقف کردیم.
نزدیک لرستان بودیم فک کنم.
موکب بود.
چایی و عدسی نذری می دادند.
ما هم جاتون خالی میل کردیم.
روی جدول های رو به رو موکب نشسته بودیم.
متوجه عبور تعداد زیادی خانوم شدم.
همشون یه پارچه سبزرنگ پشت چادرشون داشتند.
اکثرا هم سن وسال خودمون بودند ظاهرا.
رو پارچه شون نوشته بود کاروان جامعه الزهرا قم.
فهمیدم کاروان اونجا هستند.
همشون با حجاب کامل بودند.
من خجالب کشیدم که رو مسیر رفت
سوار آسانسور شدم. دکمه‌ی همکف را زدم. در طبقه پایین‌تر سه مرد سوار آسانسور شدند.‌ سیاه پوشیده بودند، اولین بار بود آن‌ها را می‌دیدم، احتمالاً اقوام یکی از ساکنان بودند. آسانسور که ایستاد یکی از آن سیاه‌پوش‌ها با شیء فلزی‌ای که در دست داشت به سرم کوبید. دیگر چیزی یادم نمی‌آید تا زمانی که خودم را در یک مکان ناشناس دیدم.
ادامه مطلب
روزهای تکراری و پردغدغه می‌گذشتند. کارها لاکپشتی پیش می‌رفت. حوصله‌ها ته کشیده بود. انگیزه‌ها خاک می‌خورد. زندگی خمیازه می‌کشید و عقربه‌ها خوابیده بودند که آمد! 
یک دوست خیلی نزدیک یک دوست خیلی دور! آمد و هیاهویی به جان خانه‌ انداخت. به روی طاقچه‌ی دل دستمالی نم داری کشید. آفتاب را روی پنجره پهن کرد. امید را آب داد. رادیو را روشن کرد. باتری زندگی را نو کرد و رفت :)
آیا میدانستید نرم افزار پورتال سیگما یا پرتال سیگما مورد استفاده بسیاری از سازمانها و نهادهای دولتی و بانکهای ایرانی ست؟ با ما همراه باشید تا راجع به این موضوع در این مطالب، موضوع را کمی باز کنیم. پورتال سازمانی سیگما یکی از محصولات شرکت دانش بنیان سیگما است که دارای موتور سیستم ساز قدرتمند، امکانات یکپارچه و قابلیت‌های فراوان مطابق با جدیدترین تکنولوژی‌ها و استانداردهای روز دنیا، امنیت بسیار بالا و پایداری در سرعت است. این افتخار را
مداد رنگیها مشغول بودند به جز مداد سفید
هیچکس به او کار نمیداد ، همه میگفتند: تو به هیچ دردی نمیخوری...
یک شب که مدادرنگیها توسیاهی شب گم شده بودند،
مداد سفید تا صبح ماه کشید مهتاب کشید و آنقدر ستاره کشید که کوچک وکوچکتر شد صبح توی جعبه مداد رنگی جای خالی او با هیچ رنگی پرنشد.
به یاد هم باشیم شاید فردا ما هم درکنارهم نباشیم…
نویسنده و محقق : اشکان ارشادی 
کپی و رونوشت برداری ممنوع و ناقض حقوق محققی است که در نشر الکترونیک یعنی وب فعالیت می‌کند .
در پایان مطالبی را که در مورد کرد و ترک بیان می کنم ، نظریاتی شخصی است پس توجه کنید.
به روایت کتاب تاریخ ایران تا اوایل سده هجده میلادی ، ترجمه کریم کشاورز 
و چند کتاب دیگر که به این موارد که توسط شخص اینجانب اشکان ارشادی خواهد آمد صحت گذاشته اند ، غلزایی را تعریف می کنیم. 
غل زایی یا غلجه زایی ، پشتون و افغانی‌هایی بودند ک
خیلی خیلی سخت بوده
راه طولانی سختی بوده
از هزار چیز خودمو جدا کردم
با درد
با وحشت
با حس اینکه دارم اشتباه میکنم
حالا میفهمم چقد چیزهای اضافه تر وجود داره که جدا شدن ازشون قرارم نیس به سختی قبل باشه
....
شروع خوبی داشتم با نوت هایی که برای خودم میذاشتم :) تقریبا رسیدگی بهشون روتینم شده
....
امیدورام این ترم درسم تموم شه :) بعدش دنیا از چیزی که تا بحال بوده فراخ تر شه
وقتی بهش فکر میکنم تو این دوره، این درختا، این فضای باز خلوت چیزی بوده که بهش احتیاج
آخرین بار که احساس خلا همیشگی را نداشتم چیزی حدود 5 سال پیش بود. لباس آبی تنم بود و منتظر بودم تا دکتر بیاید و مرا به اتاق عمل ببرند. مادرم، پدرم و عمه‌ی کوچکم توی اتاق همراهم بودند. کلینیک تخصصی جراحی بود و اتاقم یک تخت داشت. از داروی بیهوشی می‌ترسیدم اما احساس کامل بودن داشتم. نه اینکه خودم کامل باشم، نه. انگار قطعه‌های پازل دوباره به صورت کامل کنار هم قرار گرفته بودند. هرچند که خیلی با هم صحبت نمی‌کردند و سعی می‌کردند به هم نگاه نکنند اما
تیم طراحی ربات آنتی اسپم لونا یکی از برترین ربات های آنتی اسپم در تلگرام میباشد که تاکنون افتخار پشتیبانی بیش از 100 گروه تلگرامی را دارد.این تیم ربات سازی در سال 1395با مدیریت آقای علیرضا ابوالحسنی شروع به کار کرد و با یاری خداوند متعال تا کنون ادامه دارد .افتخار این تیم رضایت تمامی مشتریان و کیفیت خدمات ارائه شده میباشد که در بین ربات های آنتی اسپم موجود در تلگرام کم منظیراست.تیم طراحی و فروش ربات لونا فقط و فقط در حیطه تامین امنیت گروه ها فعا
زنگ تفریح بود که به مدرسه رسیدم. چندتا از بچه‌ها در جنب و جوش بودند و بحث کمک به سیل‌زده ها در آن‌ها گُل گرفته بود. تصمیم گرفته بودند از چاشت روزانه و پول توجیبی خودشون بزنند و به مردم سیل‌زده کمک کنند. دور معاون تربیتی خودشون جمع شده بودند و یکی یکی پول‌هاشون رو به ایشون می‌دادند. همان زنگ با کارتون، صندوقی درست کردند و از معاونین و معلمان خواستند در کلاس‌ها بچرخند. ایده قشنگ این چند نوجوان کلاس پنجمی شهرک غربی تبدیل شد به #سیل_محبت و مهرب
یکی امروز اومد تو پانسیون اینقدر آروم حرف می زد و مودب با شخصیت بود که سر ناهار میخواستم بهش بگم :میشه افتخار آشنایتون رو داشته باشم جناب؟...که لحظاتی بعد رفت و در مقابل چشمان ناباور من باکمال وقار دوتا ته دیگ آسِ اضافه برداشت :|هیچی دیگه قضیه کنسل شد.
بسم الله الرحمن الرحیم
تا ب حال ب غاسق اذا وقب فکر کردی؟؟
روزی ک مردم درحال یادگیری بودن افکار داشت روشن روشن ترمیشد عده ای فکرشان روشن شد اما همه نه!
افکار خاموش بودند و بعضی نیمه روشن! 
آن ۲ گروه غافل از این که خطر در کمین هست عده ای در حال خوش گذرانی پ عده ای دیگه درحال تفکر و عمل بودند تنها روشن فکران بودند که از این خطر با خبر بودند اما چجوری باید به بقیه میگفتن !
کسایی که نه دل میداند نه گوش!
یکی از آنها گفت: وای برآنها که غافلند از خطر پیش رو
چند روز پیش از طرف یکی از موسسات مطرح قرآنی پیامکی آمد که به یک محفل انس با قرآن دعوت کرده بودند. گفته بودند این محفل در یکی از امامزاده های قم برگزار می شود و در پایان افطاری داده می شود.اول اینکه گفته بودند از ساعت۱۸تا۲۰برگزارمیشه، اماساعت ۱۹شروع شد و ما این مسئله رو به سختی فهمیدیم چون کسی پاسخ گو نبود و درها بسته بود. مراسم فقط تواشیح و قرائت چندآیه توسط آقای شاکرنژاد و خواندن یک حدیث توسط  یک روحانی بود. اما وقتی مراسم تمام شد مسئولین برگ
مثل بقیه اختصاصی ها خوب بود
جا داره لعنت کنم آقایان پولادی، یوسفی، مصطفایی، عبدالملکی
و با افتخار تمام تشکر میکنم از آقای نژاد مبشر که نهم مارو ساختن و گند قبلیا رو پاک کردن
و اینکه این دو سال آخر شاگرد آقای ابراهیمی بودم :)

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها